لطیفههای شیرین کودکانه
همکاری بچه ها روزی مادری به میهما نی رفت، وقتی به خانه برگشت اولین بچه گفت: مادر من ظرف ها را شستم. دومین بچه گفت: من هم آن ها را خشک کردم. سومی گفت : من هم ظرف های خشک را در جا ظرفی چیدم. چهارمی گفت: من هم تمام ظرف های شکسته شده را در سطل آشغال ریختم. دعوای بچه ها هوشنگ كه لباس نوی عیدش را پوشیده بود با صورت خون آلود و لباس پاره به خانه برگشت،مادرش سراسیمه پرسید :باز كتك كاری كردی؟ هوشنگ :بله با پرویز. مادر:مگر من صد دفعه به تو نگفتم هر وقت می خواهی دعوا كنی تا بیست بشمری و اگر باز هم عصبانی بودی كتك كاری كنی؟ هوشنگ :چرا من هم داشتم تا بیست می شمردم كه پرویز به من حمله كرد. مادر :چطور؟ هوشنگ:آخه مادرش به او گفته بو...
نویسنده :
sara
10:48